چه عزیز تر شده دوستی که تازه از سفر برگشته! اشک همه را در آورده با حرف هایش! و چشمانش چه آشکارا فریاد می زنند که مهدی بیا! این را غربت و مظلومیت دل نوشته هایش نیز می گویند! غربت و مظلومیتی که از بقیع به سوغات آورده است!! و با بغضی که امانش را بریده می خواهد چیزی بگوید! می خواهد بگوید لعنت خدا بر... . اما او چیزی نمی گوید و ما چیزهایی می شنویم و آب زمزمی را که دلیل شوری اش را نمی دانیم!! غریبانه سر می کشیم و اشک هایمان را پاک می کنیم! |