سفر دل!

چه عزیز تر شده دوستی که تازه از سفر برگشته!
اشک همه را در آورده با حرف هایش!
و چشمانش چه آشکارا
فریاد می زنند که مهدی بیا! 
این را غربت و مظلومیت دل نوشته هایش نیز می گویند!
غربت و مظلومیتی که از بقیع به سوغات آورده است!!
و با بغضی که امانش را بریده می خواهد چیزی بگوید!
می خواهد بگوید لعنت خدا بر... .
اما او چیزی نمی گوید و ما چیزهایی می شنویم
و آب زمزمی را که دلیل شوری اش را نمی دانیم!!
غریبانه سر می کشیم و اشک هایمان را پاک می کنیم!