از آن شب چهارشنبه متنفر شده ام!
اینجا را به خاطر داری؟!
از هرچه سنگ هم متنفر شده ام!
کاش هیچ وقت دعایت نکرده بودم!!
اینجا هم همان نزدیکی هاست امیدوارم به خاطر داشته باشی اش!
گفته بودم خیلی دوست دارم از این ها بالا بروم!
اما حالا می گویم که دوست دارم خودم را از بالای همین ها به پایین پرت کنم.
شاید این آخرین نوشته ای باشد که برایت می نویسم.
وقتی دیوانه وار دلتنگش هستی و در انتظار! وقتی بی تابی و بیقرار! وقتی حوصله ی هیچ کاری را نداری! وقتی می دانی که سرش خیلی شلوغ است و کار زیاد دارد و نیاز به دعا! فقط سعی می کنی کمتر مزاحمش شوی تا راحت تر به کارهایش برسد اما تکلیف این دل چه می شود؟! و این چشم که به صفحه ی گوشی خیره مانده تا بلکه پیامکی،...!
ولی اشکالی ندارد فقط صبر میکنی و منتظر می مانی دیگر همین!
مگر کار دیگری هم می شود کرد؟!
چه عزیز تر شده دوستی که تازه از سفر برگشته!
اشک همه را در آورده با حرف هایش!
و چشمانش چه آشکارا
فریاد می زنند که مهدی بیا!
این را غربت و مظلومیت دل نوشته هایش نیز می گویند!
غربت و مظلومیتی که از بقیع به سوغات آورده است!!
و با بغضی که امانش را بریده می خواهد چیزی بگوید!
می خواهد بگوید لعنت خدا بر... .
اما او چیزی نمی گوید و ما چیزهایی می شنویم
و آب زمزمی را که دلیل شوری اش را نمی دانیم!!
غریبانه سر می کشیم و اشک هایمان را پاک می کنیم!
هرچه فکر کردم چه بگویم از معلمان و اساتید عزیز چیزی به ذهنم نرسید برای همین بازهم از ائمه ی اطهار(ع) کمک گرفتم!
امام سجاد(ع):
و حق کسی که تو را در علم راهبری نموده این است که او را بزرگ شماری و جایگاه نشستنش را سامان دهی و خوب به سخنانش گوش فرا دهی و رو به او داشته باشی و صدایت را بلندتر از صدای او نکنی و به کسی که از او پرسش می کند پاسخ نگویی تا خود او پاسخش را دهد و در مجلس او با کسی سخن نگویی و در نزد او غیبت هیچ کس را نکنی و اگر در نزد تو بدی اش را گویند از او دفاع کنی و عیب هایش را بپوشانی و فضیلت هایش را آشکار سازی و با دشمنان او نشست و برخاست نداشته باشی و با دوستدار او دشمنی نکنی.
پس اگر چنین کنی فرشتگان الهی به نفع تو گواهی دهند که تو خواهان دانشی و علم را به خاطر خدا آموخته ای نه به خاطر مردم.
(وسایل الشیعه؛جهاد با نفس؛شیخ حر عاملی)
آقای حسن زاده آملی نیز فرموده اند:
من هر چه توفیقات دارم از احترام به اساتیدم بوده است.
پس آگاه باشیم که چه جایگاه حساسی داریم و چه آسان می توانیم با برنامه های کاملی که ائمه(ع) پیش رویمان گذاشته اند راه سعادت و کمال را طی کنیم و به درجات انسانیت نزدیک تر شویم. ان شاءالله تعالی!
بگذارید و بگذرید
ببینید و دل مبندید
چشم بیاندازید و دل نبازید که
دیر یا زود باید گذاشت و گذشت!!
«امام علی(ع)»
چه سخن زیبا و نغزی! واقعا که ما(البته منظور من است)!چه قدر غافلیم از آنچه داریم و چه در به در دنبال همان چیز در ماوراء!می گردیم!
واقعا ائمه ی اطهار(ع)چه نعمات بزرگی هستند که خدا در اختیار انسان قرار داده است.و نعمت خیلی بزرگتر این است که خداوند وقتی بخواهد چه زیبا هدایت می کند!
«...فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء و هو العزیز الحکیم».(ابراهیم؛۴)
خدایا شکرت!خدایا هزاران مرتبه شکرت!که اگر تو را نداشتم چه می کردم؟؟
اگر این نعمت ها را نداشتم چه می کردم؟؟
خدا یا چگونه شکرت را به جا آورم؟؟؟چگونه؟؟؟شکر این همه نعمت!!!که تازه قدرش را هم نمی دانسته ای و هیچ شکری هم برایش به جا نیاورده ای!!!!!!!!
چه قدر کوتاهی و غفلت؟؟؟چه قدر؟؟؟
درست وقتی که ذهنت مشغول است و در فکر آنی که چگونه فراموشش کنی در صفحه مدیریت وبلاگت به یک پیام جدید بر می خوری!(ببینید و دل نبندید...)!
چه قدر آرام می شوی با این جمله!و از خدا می خواهی که:
خدایا!هیچ کدام از نعمت هایت را از بندگان گنهکارت دریغ نکن!!!شاید هدایتی و ...
که البته الله اعلم.
از استاد محمد جواد مغنیه سوال شده بود:چرا شما کتاب های قطور و گران قیمت را رها کرده و به تالیف کتاب های جیبی و کوچک می پردازید؟
ایشان جواب داد:روزی دریکی از خیابان های بیروت جوانی را دیدم که بایک دست ساندویچ می خورد و در دست دیگر یک کتاب جیبی گرفته و مشغول خواندن است.اگر کتاب بزرگ بود این طور قابل استفاده در همه جا نبود!
«نشریه خشت اول ش 8 تابستان1386»
غلط مصطلح!!!
روزهای اول طلبگی بود که استادصرف به ما گفت:در زبان عربی،سه فرد و بیشتر را جمع می گویند.البته از قبل این را می دانستم.
*
همان روزها بود که به ما یاد داد:طلبه جمع طالب است و به کار بردن آن برای مفرد غلط مصطلح است.و من آن روز این نکته را یاد گرفتم.
*
امروز بعد از چند سال طلبگی فهمیدم که اطلاق طلبه بر یک فرد غلط نیست.تازه فهمیدم که باید به اندازه ی سه نفر طالب علم درس بخوانم،فکرکنم،جهادکنم و ...اما ای کاش این نکته را هم همان روزهای اول ... نه ! کاشکی قبل از طلبگی... .
«علی اصغر سهرابی»
«نشریه خشت اول ش 8 تابستان1386»
دیگر زندگی خیلی سخت شده است
دروغ نمی گویم آقا!
الگوی من که چوپان دروغگو نیست
مردم کوفه هم نیستند
این ها صفاتی است که بعضی از شاعران از آن استفاده کرده اند
من شیعه ی علی(ع)هستم
درست است که این ها بیشتر به ادعا نزدیک است تا واقعیت
اما من سعیم را کرده ام
الگوی من کس دیگری است
آری الگوی من فاطمه ی زهرا(س)است
من دروغ نمی گویم
این الطالب بدم المقتول بکربلا؟
آقا کجایی؟بیا دیگر!
دو دسته اند آقا:یا عرصه را برآنها تنگ کرده اند
یا خود عرصه را بر خود تنگ کرده اند
اینجاست،آیید،پنجره بگشایید،ای من و دگر من ها:
صد پرتو من در آب!
مهتاب،تابنده نگر،بر لرزش برگ،اندیشه ی من،جاده ی
مرگ.
آنجا نیلوفرهاست،به بهشت،به خدا درهاست.
اینجا ایوان،خاموشی هوش،پرواز روان.
در باغ زمان تنها نشدیم.ای سنگ و نگاه،ای وهم و
درخت،آیا نشدیم؟
من «صخره ـ من»ام،تو «شاخه ـ تو»یی.
این بام گلی،آری،این بام گلی،خاک است و من و پندار.
و چه بود این لکه ی رنگ، این دود سبک؟ پروانه گذشت؟
افسانه دمید؟
نی،این لکه ی رنگ، این دود سبک، پروانه نبود، من بودم
و تو. افسانه نبود،
ما بود و شما.
«سهراب سپهری»
پیرمرد سرش را انداخته بود پایین.
خجالت میکشید و معذرت خواهی میکرد.
امام با لبخند دل داریاش میدادند.
رفته بود حمام.
امام رضا را نشناخته بود.
کمک خواسته بود.
امام هم پشتش را حسابی لیف کشیده بودند.
بدرستی که شهدا در کوچشان از زمین به آسمان برای آیندگان مسیری گشودندَ مسیری کوتاه آنچنان که میگویند میشود ره صد ساله را یک شبه رفتَ مسیری که توشهاش عشق بازی با خداست بدور از تعلقات خاکیَ مسیری که انتهایش آغوش باز خداست. آری بدرستی که این است مسیر بهشت.